شب قدر
روزهای سرگردانی،تاریک،گیج آلود
به دنبال راهی ام که مرا
نه فقط مرا که همه را
دلتنگ کند
دلتنگ چیزهایی که خیلی وقت است دلمان هوایشان را کرده
می دانم دلتنگم ولی
راه را گم کرده ام
تاریک،گیج آلود
دلم هوای نستالوژیک دارد
به دنبال صحبت با یار دبستانی ام
ساعتها از دلتنگی هایمان می گوییم که تمام شود اما باز...
دلتنگم
هوای عطر نم باران دارد این دلم
بوی تازگی
در این خرابه های دلم
می بارد وتازه می شود ولی باز...
دلتنگم
افسار را به دست دلم می دهم
قدم هایش را حساب شده بر میدارد
آرام و باحوصله
دیگر بوی غریبی نمیدهد دستانم
بوی آشنا میدهد
بوی آغوش مادر نه...
از آن هم نزدیکتر
نزدیکتر از رگ گردن
بر مشامم میرسد هر لحظه...
دلم هوای ناله دارد
ناله ای که دلم را از جا برکند
بگوید:مولای یا مولای
میخواهد این یکبار از خود نگوید
که چه دارد که بگوید
از نزدیکترین دم میزند
دلم هوای او دارد
یا سید السادات
الغوث الغوث
نور می تابد
از لای دریچه های شبستان دلم
سر که بلند می کنم
تاریکی ها روشن شده
خرابه ها آباد شده
گونه هایم بوی نم های باران می دهد
در پرده های ذهنم پژواک است
لا ذَنب لی فَرَبّی احمدُ شئٍ عِندی(گویا گناهی ندارم پس پروردگار من ستوده ترین چیزهاست)
می فهمم که شبم روشن شده
شبی روشن به اندازه ی تمام روزها
شب قدر
التماس دعا
- ۹۳/۰۴/۲۷